تاریخ عاشورا به شعر
افکندهای به دوش، چه زیبا ردای عشق
بر دل نهادهای همه بارگران دوست
با جان خریدهای توچه نیکو بلای عشق
در این رواق تا ز شهادت رقم زدند
طغرای آن ز خون تو در نینوای عشق
طرح ستم ز گردش این چرخ کج مدار
شد آشکار و گشت عیان، ماجرای عشق
گردید ناگوار بر آن شاه، زندگی
در یثرب رسولصلی الله علیه وآله وسلم ز جور عدای عشق
ز آن پست مردمی که نهادند زیر پا
بهر یزید دامن فخر الورای عشق
شد رهسپار شاهد بزم حریم قدس
از منزل مدینه به دار اللقای عشق
داراللقای مکه ز وی سرفراز گشت
رنگی دگر گرفته ز آب و هوای عشق
اما ز جور و غدر یزید و یزیدیان
شد بی قرار ساحت آن مقتدای عشق
بوزینههای پست فرومایه هرکدام
چون موریانه رخنه کنان در بنای عشق
چون شد فضای مکه بر آن سرفراز تنگ
بگذارد گام، در ره دار البقای عشق
زین روی با براق سبک سیر عشق، تاخت
تا مقصدی که طی نشود جز به پای عشق
ای مطلعت ز عشق و ختامتبه سوی عشق
نازم به منتهای تو ای مبتدای عشق
ای افتخار مشعر و ای زینتحرم
ای واقف مواقف و جان دعای عشق
ای یکه تاز، عاشق جانباز پاکباز
خوش رفتهای نثار رهت، مرحبای عشق
محرم شدی ز کعبه ایمان، خلیلوار
لبیک گوی تا که شنیدی ندای عشق
با همرهان خوش سفر ای سالک شهید
همواره، باش بر سر خوان غنای عشق
ای خود غنای عشق و مدار ومدیر عشق
بر محور وجود تو گردد عطای عشق
جان صفا و مروه و روح مقام و بیت
هجرت گزید و رفتبه سوی صفای عشق
ای بیت ذوالمقام، صفا از تو شد جدا
ای باصفا، صفای تو در کربلای عشق
سوگند میخورم به ولای تو یاحسینعلیه السلام
ما عاشق توییم و تو قطب الرحای عشق
دانند اهل دل که تویی قبله گاه جان
ای جان کعبه، مقصد اهل ولای عشق
نور ولایت ار نبود با مقام و بیت
جسمی است تیره رنگ و ندارد بهای عشق
بیت و مقام و مشعر اگر نیستبا ولاء
هست آن جماد و نیست در او محتوای عشق
نازم به فخر بارگهتبر مقام بیت
کان عرش اعظم است و بود مستوای عشق
جانا اگر تو طالب مجدی و اعتلا
دریاب مجد خویشتن از اعتلای عشق
هربندگی که سر زند از بنده، بیولاء
دور است از حقیقت و از اصطفای عشق
می کوش در طریق ولایش به جان و دل
تا بگذری ز ملک و ملک از ولای عشق
گر طالبی به آب حیاتش رسی به سعی
سرچشمه را مجوی مگر در سمای عشق
ور دردمند عشقی و خواهی شفای خویش
بستان ز تربتش به حقیقتشفای عشق
در سینههای سینه زنش نقش عشق، فاش
وز پرچم عزاش هویدا لوای عشق
از خاک پای سینه زنانش شفا بجوی
بشنو به گوش دل، سخن آشنای عشق
گر دم زنم زعشق، نوازنده دیگری است
معشوق مینوازد و من همچو نای عشق
پرواز کرد طایر روحت ز آشیان
شهپر زدی در عالم بیانتهای عشق
در کام عشق ریختهای خون پاک خویش
جز عشق نیست در دو جهان خونبهای عشق
پیروجوان و تازه جوان، طفل شیرخوار
یکباره بردهای همه را در منای عشق
دادی رضا که خرگه عصمت رود به باد
آتش زنند در حرم اصفیای عشق
وان گه اسیر کوفه و از کوفه تا به شام
در قید و بند و سلسله، آل عبای عشق
یاران باوفای تو در رزمگاه حق
سیاره وار دور تو و شمس الضحای عشق
کردی نثار یار هر آن در شاهوار
تکبیر چارمین زده بر ماسوای عشق
هر خیر و هر کمال که خواهی ز عشق جوی
شر است و نیستی همه در ماورای عشق
آمد خطاب «ارجعی» از بارگاه دوست
با جان شتافتی سوی مهمان سرای عشق
ساز فلک چو نغمه جانبازیت نواخت
ملک و ملک گرفته عزا در عزای عشق
کروبیان به سینه زنان غرق ماتمند
صاحب عزاست عقل نخستین، عطای عشق
نای ملک ز ناله جانسوز، نوحه ساز
تا دید در زمین بلا، ماجرای عشق
طبل عزا ز بام فلک، شور دیگری
افکنده در سراسر ماتم سرای عشق
سرتاسر جهان شده ماتم سرا، مگر
بر خاک ریختخون شریف خدای عشق؟
سلطان عشق بی سر و سر از فراز نی
شد رهسپار سدره بیمنتهای عشق
از خویشتن گذشت و مقام فنا گزید
تا گشت محرم حرم کبریای عشق
دوش نبی، کنار علی، دامن بتول
معراج قرب و مشرق نورالهدای عشق
پس قتلگاه و اوج سنان، گوشه تنور
شد جایگاه آن شه خونین ردای عشق
افروخت رخ ز جذبه غیبی و گشت مات
ملک و ملک از آن رخ ایزد نمای عشق
بشنو ز غنچه دولبش از فراز نی
قرآن به صوت دلکش آن آشنای عشق
گاهی فراز عرش و گهی در نشیب فرش
باشد مدار نیر فخرالورای عشق
قوس نزول و قوس صعود از تو آشکار
در قتلگاه و بر سرنی، ای همای عشق
لب بستهام ز مجلس ابن زیاد پست
وز حال زار دختر خیرالنسای عشق
اف بر تو روزگار که از پستیاش یزید
شرمی نکرد ز آن رخ فرخ لقای عشق
وز اهل بیتختم رسل، معدن شرف
زین العباد و دختر بدرالدجای عشق
در تشت زر نهاده سر سرفراز شاه
کرد آنچه کرد با لب رب العلای عشق
گر گوش هوش باز نمایی در این عزا
خواهی شنید ناله ز هر بند نای عشق
ای تاجدار، سید ابرار، یاحسینعلیه السلام
ای یکه تاز معرکه پر بلای عشق
ای نامدار، سرور آزادگان، حسینعلیه السلام
ای شهسوار خطه حسن القضای عشق
ای لامکان که فوق مکان است جای تو
میجویمت ز کون و مکان، پا به پای عشق
ای شهسوار، سوی گدایت نظر فکن
تا خاک راه گردم و گردم فدای عشق
ای توتیای دیده دل، خاک پای تو
وی خاک پاک رهگذرت، توتیای عشق
شستم ز غیر عشق تو، جانا سرای دل
بگذار یک دمی، قدمی در سرای عشق
بردیدهام گذار قدم، از ره کرم
بگشای دیده دلم، ای دلگشای عشق
دل جایگاه عشق حسینعلیه السلاماست و تا ابد
میبالد از عطا و سنا و صفای عشق
قلبم چو مس ز دوده ایام، بد سیاه
شد زر ناب در اثر کیمیای عشق
ای سجده گاه جبهه جان، خاک کوی تو
وی کوی کربلای تو، ام القرای عشق
خواهم شفای جان که روم تا ریاض قدس
از خاک کربلای تو، دارالشفای عشق
دارالبلای دوزخیان میشود سلام
زان خاک اگر برند به دارالبلای عشق
هان «موسوی» ز خامه خود دستبازدار
با خامه کی توان بنگاری ثنای عشق
این شعر سوزناک که از خامه سرکشید
آتش زدی ز خامه خود در فضای عشق
از عشق، وصف عشق حسینی بجوی و بس
خاموش باش و دم مزن از هوی و هایعشق